3- شعرخوانی
شعرخوانی با یکصد و سیامین غزل از دیوان حافظ، با قرائت استاد احمد نجف زاده آغاز شد. غزلهایی که در جلسه خوانده میشود برگرفته از نسخهی چاپی مرحوم غنی و قزوینی است و به همان ترتیب که در نسخهی قزوینی و غنی آمده است هر هفته یک غزل از دیوان خواجه خوانده خواهد شد. استاد نجف زاده بعد از خواندن غزل خواجه، برخی ابیات و لغات را توضیح میدهند:
سحر بلبل حکایت با صبا کرد
که عشقِ رویِ گُل با ما چهها کرد
از آن رنگِ رُخم خون در دل افتاد
و از آن گلشن به خارم مبتلا کرد
غلامِ همَتِ آن نازنینم
که کار خیر بی روی و ریا کرد
من از بیگانگان دیگر ننالم
که با من هر چه کرد آن آشنا کرد
گر از سلطان طمع کردم خطا بود
ور از دلبر وفا جُستم جفا کرد
خوشش باد آن نسیم صبحگاهی
که درد شبنشینان را دوا کرد
نقاب گُل کشید و زلف سنبل
گرهبند قبای غنچه وا کرد
به هر سو بلبل عاشق در افغان
تنعّم از میان بادِ صبا کرد
بشارت بر به کوی میفروشان
که حافظ توبه از زهدِ ریا کرد
وفا از خواجگان شهر با من
کمال دولت و دین بوالوفا کرد
***
بعد از استاد نجف زاده و قرائت غزل حافظ، سرکار خانم صالحی که برای اولین بار در جلسهی شنبهشبها شرکت کرده بودند شعر خواندند. شعر ایشان در قالب غزل سروده شده بود. بعد از شنیدن این غزل، اساتید حاضر در جلسه نکاتی را در خصوص شعر امروز و تفاوت آن با شعر کهن بیان کردند. شعر دوم خانم صالحی ترجمهی منظوم سورهی حمد بود که در قالب مثنوی سروده شده بود:
جانا ز نظربازیِ رندانِ زمانه
عاشق شوی و راه بَری سوی یگانه
...
***
ستایش خدای جهانآفرین
خدای نه این و بسی بهترین
که باشد همی پادشاهِ جزا
دهد کیفر نیک و بد را خدا
پرستم فقط کردگار رحیم
بجویم فقط یاری از آن کریم
هدایت کند جملگی راهِ راست
که رفتن به غیرش همی بس خطاست
همان ره که رفتند آن اولیا
نه راهی که رفتند آن اشقیا
**
نوبت به آقای غلامرضا اعتقادی رسید و ایشان شعری که به مناسبت تولد حضرت علی اکبر ع سروده بودند را خواندند:
ز میلاد علیاکبر منوَر میشود دنیا
که روشن گشته زین مولود چشم زادهی زهرا
گلستان نبوّت شد معطّر زین گلِ احمر
که در حُسنِ جمالش بوده است او شِبهِ پیغمبر
نواخوان است هر بلبل به کوه و دشت و هر صحرا
از این مولودِ بس زیبا به روی دامنِ لیلا
طلوعِ رویِ او از لامکان چو بر مکان آمد
قمر از تابشِ رویش پَسِ ابری نهان آمد
به خُلق و خوی خود چون مصطفی پیغمبرِ سَرمَد
برای یاری دینِ خدا چون حیدری آمد
امیدِ دوستانش باشد این که در صفِ محشر
بنوشند آب از دستانِ بابش ساقی کوثر
ندارد دوستدارش واهمه از آتشِ نیران
یقین دارم که محشور است با آن ماه در رضوان
نگفته اعتقادی شعرِ خود بهر صله اما
شود شادان ز مردان سخی و عاشقِ آقا
***
جناب آقای جمشید اقبالی که ایشان هم برای اولین بار در جلسهی شنبهشبها شرکت میکردند شاعر بعدی بودند که از ایشان دعوت شد شعر خود را بخوانند. آقای اقبالی شعری با موضوع طب سنتی سروده بودند که عنوان شعر ایشان «از خون سالم تا بدن سالم» بود. البته ناگفته نماند که آقای اقبالی از شرکتکنندگان جلسهی مثنوی هم هستند و از قدیمیهای این انجمن به حساب میآیند:
اگر خونت روان و پاک باشد
نه سرد و خشک همچون خاک باشد
چنین خونی بگَردد در سر و پا
نمیافتی ز کمخونی تو در جا
سلامت رمز و رازش ساده باشد
و آن این است خون آماده باشد
نه کم باشد نه افزون، نی ز غلظت
بگیرد گاهِ جُنبش از تو طاقت
چو باشد خون روان و گرم و سیّال
ز جریانش بگردی شاد و خوشحال
اگر افسرده و قدری ملولی
و یا وسواس داری یا عجولی
گهی گِزگِز کُند انگشتِ پایت
که نتوانی تو برخیزی ز جایت
سرت گیج است و گاهی درد دارد
نشانی از مزاجِ سرد دارد
کبودت چهره و مویت سفید است
خجل هستی و یا قدّت خمیدهست
به چشمت نور گشته، روی کمرنگ
دو زانو درد دارد، میزنی لنگ
کمردرد و بدن سرد و گرفت
درونت صد مرض گویا نهفته
همه از خونِ اخلاط کثیف است
غذایت بد بُوَد، نی آن لطیف است
***
آقای علی محمودی نفر بعد بودند که استاد نجف زاده از ایشان خواستند شعر بخوانند. ایشان از خود شعری نخواندند. این دوست همشهری برای این جلسه ابیاتی را انتخاب کرده بودند که تنها یک مصرع آن شهرت یافته یا یک مصرع آن معروفتر از دیگری است. ایشان لطف کرده و یازده بیت از این ابیات را با خود به جلسه آورده و ما را به شنیدن این ابیات مهمان کردند:
گر دایرهی کوزه ز گوهر سازند
از کوزه همان برون تراود که در اوست
بابا افضل کاشانی
با سیهدل چه سود گفتنِ وعظ
نرود میخ آهنین در سنگ
سعدی
هر دَم که دل به عشق دهی خوشدمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
حافظ
چنین است رسم سرای درشت
گهی پشت بر زین، گهی زین به پشت
فردوسی
امیدوار بُوَد آدمی به خیر کسان
مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان
سعدی
صوفی نشود صافی، تا درنکشد جامی
بسیار سفر باید، تا پُخته شود خامی
سعدی
در تنگنای حیرتم از نخوتِ رقیب
یارب مباد آن که گدا معتبر شود
حافظ
در محفلِ خود راه مده همچو منی را
افسردهدل افسرده کند انجمنی را
قائم مقام
مرو به هند و بیا با خدای خویش بساز
به هر کجا که روی آسمان همین رنگ است
صائب
خلوت دل نیست جای صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود فرشته در آید
حافظ
زلیخا مُرد از این حسرت که یوسف گشت زندانی
چرا عاقل کند کاری که بازآرد پشیمانی
صائب
***
آقای محمد جهانشیری شاعر بعدی بودند که یکی از غزلهای خودشان را برای حضار خواندند:
دلم را با دو ابرویت سر و سِرّیست پنهانی
که این تکبیت معجونیست از هند و خراسانی
غروب چشمگیر برکهی آرامِ چشمانت
به آبی میزند گاهی و دریاییست طوفانی
به بام عشق خواهد بُرد تردستی گیسویت
مرا دور از همه نامحرمان یکشب به مهمانی
چرا رازی بر لبت داری که از این غنچه، بلبل را
به آتش میکشی آخر به هنگام غزلخوانی؟
برای دیدنت تقویمِ دل هر روز نوروز است
نشسته بر سَرَم هرچند این برفِ زمستانی
سرش را بر قفس میکوبد و خون در گلو دارد
ز بس که میتپد در سینهام این مرغ زندانی
چه شیرین میبَری دل را و میدانم که عشقت را
به تلخی میکشد این قهوه و این فال فنجانی
***
آقای محمود خرقانی شاعر جوان و بااستعداد همشهری شاعر بعدی بودند که استاد نجف زاده از ایشان دعوت کردند شعر بخوانند. آقای خرقانی عزیز ما را به شنیدن غزل زیبایی مهمان کردند:
زیبای من! ستاره و خورشید و ماهم عشق
شرمندهام، ببخش مرا، عذرخواهم عشق!
فصلت رسید و رد شد و من هم نچیدَمَت
فصلم رسید و رد شد و من روسیاهم، عشق
سرخیِ سیبِ باغ تو بودی، ندیدمت
از تو عبور کردم و در اشتباهم، عشق
فرصت نشد بچینم از انگورِ گونههات
فرصت نشد قرار بگیری به راهم، عشق
اصلا تو باش قاضی و تصمیم را بگیر
من یک گناهگارم و یا بیگناهم، عشق
بعد از تو بند بندِ تنم تکّه تکّه شد
که یک غرور ریخته، یک تپه آهم، عشق
چیزی نمانده تا نفسِ آخرم، قبول!
من را رها نکُن که بدون پناهم، عشق
از من پرید خندهی لبها، صدای شوق
تنها تو ماندهای همهی تکیهگاهم، عشق
تقدیرِ تو شبیهِ منیژهست، پس کمی
خورشید باش و نور بتابان به چاهم عشق
دنیا برای سلطهی تو جای کوچکیست
باشد که در دلم بشوی پادشاهم، عشق
***
نوبت به استاد موسوی رسید و ایشان گفتند شعری ندارند. در نهایت یکی از غزلهای زیبای فاضل نظری را انتخاب کرده و برایمان خواندند:
دیگر بهار در سبد روزگار نیست
دیگر «قرار» نیست، نه ! دیگر قرار نیست
شادم که زود میگذرد شادیام ولی
غم میخورم که هیچ غمی ماندگار نیست
از یاد رفت غرّش شیران بیقرار
آهوی چشمهای تو در بیشهزار نیست
بگذار در غبار فراموشمان کنند!
این سینه را تحمل سنگِ مزار نیست
اقرار عشق راه به انکار میبرد
این کفر جز عبادت پروردگار نیست
***
من که بهمن صباغ زاده در این جلسه دو کار از کارهای نه چندان قدیمیام را خواندم. البته از غزل اول یک بیت حذف کردم یعنی غزل اول قبلا یک بیت بیشتر داشت:
جهان و هر چه در آن است خانهی عشق است
تمام عالم و آدم بهانهی عشق است
به اشک میدهمش آب و دل خوش است به آن
که این جوانهی کوچک جوانهی عشق است
به عطر تازهدم چای یار دل بسپار
که گاه یک هِل کوچک نشانهی عشق است
دوباره از تو سرودم دلم هوایی شد
غزل که نیست عزیزم ترانهی عشق است
به قول خواجه قدم روی چشم من بگذار
کرم نما و فرود آ که خانهی عشق است
***
شب است و باز مثل ماه بالای سرم هستی
میان خواب و بیداری کنار بسترم هستی
من ِ بیسرزبان را میبَری سمتِ غزل گفتن
در این بیدستوپاییهای من، بال و پرم هستی
محال است این همه اعجاز را ایمان نیاوردن
تو با آن چشمهای مهربان پیغمبرم هستی
نشان عشق من هم بر دل است و هم به پیشانی
در آغوش تو فهمیدم که نیم دیگرم هستی
غزلهایم تماماً خط به خط بوی تو را دارد
تو تنها روح حاکم بر تمام دفترم هستی
بکُش یک شب مرا و خونبهایم را بگیر از عشق
تو که عمری به قصد کُشتنم همسنگرم هستی
***
آقای اکبر میرزابیگی آخرین شاعری بودند که این هفته به شعرخوانی پرداختند. ایشان این هفته دو غزل خواندند:
روز و شب را با غمت سر میکنم
با خیالت عشق دیگر میکنم
...
***
کیست تا عشق مرا بر تو گواهی بدهد
به دلت مِهر مرا قدر گیاهی بدهد
...
***
4- گزیدهی شعر تربت؛ غزل؛ قطار، محمود خرقانی
سالهاست در این وبلاگ به شعر تربت پرداخته شده است و شعرهایی که در جلسهی شنبهشبها در جلسه خوانده میشود در گزارش هفتگی در وبلاگ میآید. کمی که از تاسیس وبلاگ گذشت به این نتیجه رسیدم که در انتهای بخش شعرخوانی یکی از غزلهای خوب معاصر را بیاورم که در طول زمان به یکی از غزلهای خوب شاعران تربتی تغییر کرد. با اضافه شدن این بخش که «گزیدهی شعر تربت» است این بخش مستقل از شعر تربت حیدریه شد و از این پس دامنهی اشعار از غزل به تمامی قالبها گسترش پیدا میکند اما دامنهی جغرافیایی به خطهی زاوه محدود خواند شد. زندگینامهی غالب شاعران تربتی در آرشیو وبلاگ موجود است.
مثل قطاری پیر روی ریلِ تکرار
از رفتنم ناچار و از برگشت بیزار
واگن به واگن خستگیهای عمیقی
را میکشم دنبال خود هربار، هربار
سوت قطاری آخر خطّم که عمری
انباشته روی تنش غمهای بسیار
سخت است روی ریلها طاقت بیارد
سرباز پاجفتی که حالا گشته سربار
دستی خداحافظ، نگاهی غرق بدرود
هر ایستگاهی بغض سنگینیست انگار
هر کوپه آهی در گلو، انبوهی از زخم
هر پنچره از چشمهایی خیس خشدار
ای ریل چسبیده به پای خستهی من
لطفا از این پاهای زخمی دست بردار
لِک لِک تِلِک لِک لِک تِلِک روی خط مرگ
دارم خودم را میبَرَم اینبار، اینبار
محمود خرقانی
***
5- شعر محلی تربت؛ شعر شمارهی 37 کتاب خدی خدای خودم، غزل، بس که دل بردی و سختی مو به تو خو نمنم؛ قسمت دوم (از دو قسمت)؛ استاد محمد قهرمان
اگر شعر را در وبلاگ میخوانید همانطور که میبینید به اجبار از خط Tahoma استفاده کردم و با این فونت اعراب شعر به درستی درک نمیشود. برای بهتر خواندن شعرهای محلی میتوانید نسخهی PDF گزارش را از ابتدای گزارش دانلود کنید. روش دیگر این است که شعر را به رایانهی خود منتقل کرده و برای دیدن اعراب آن از خط هما (b homa) استفاده کنید. اگر این فونت را در رایانهی خود ندارید میتوانید برای دانلود روی آن کلیک کنید. این فایل دانلود در سایت 4shared.com قرار دارد. اگر بر روی download کلیک کنید و پس از آن گزینهی free download را انتخاب کنید، پس از باز کردن لینک دانلود جملهای را میبینید که به انگلیسی نوشته است «اینجا کلیک کنید»، با کلیک بر روی کلمهی اینجا (here) فایل دانلود خواهد شد. پس از دانلود فایلی با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشهی windows؛ پوشهی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط (فونت) در رایانهی شما قابل مشاهده خواهد بود.
برای اینکه بتوان تلفظ صحیح شعرهای گویشی را انتقال داد لازم است چند قاعده وضع شود که با در نظر گرفتن این قواعد بشود شکل صحیح تلفظ را در گویش دریافت. بسیاری از این قواعد را شرقشناسان وضع کردهاند و در مواردی که این قواعد کافی نبوده از علائمی که استاد محمد قهرمان وضع کرده است استفاده میکنیم. الفبای متداول بین شرقشناسان (البته به شکلی سادهتر) به شرح زیر است.
صامتها: ا (a)، ب (b)، پ (p)، ت (t)، ث (s)، ج (j)، چ (č)، ح (h)، خ (x)، د (d)، ذ (z)، ر (r)، ز (z)، ژ (ž)، س (s)، ش (š)، ص (s)، ض (z)، ط (t)، ظ (z)، ع (a)، غ (g)، ف (f)، ق (g)، ک (k)، گ (q)، ل (l)، م (m)، ن (n)، و (v)، ه (h)، ی (y).
مصوتهای کوتاه: ــَـ (a)، ــِـ (e)، ــُـ (o). مصوتهای بلند: ...ـا (â)، ...ـی (i)، ...ـو (u). مصوتهای کوتاهی که کشیده تلفظ میشوند: ــَـْـ (ā)، ــِْـ (ē)، ــُـْـ (ō).
سه علامت آخر به الفبای فنوتیک اضافه شده است که بشود با کمک آن واژههای تربتی را و شکل تلفظ صحیح آن را نشان داد. علامت فتحه به علاوهی ساکن ــَـْـ نشانهی فتحهی کشیده است که جانشین «ـا» شده است مانند خَـْنَه (خانه). علامت کسره به علاوهی ساکن ــِْـ نشانهی کسرهی کشیده است که جانشیین «ـی» شده است مانند زِْرِ (زیرِ). علامت ضمه به علاوهی ساکن ــُـْـ نشانهی مصوت مرکت (ow) است مانند اُوْ (آب)، تُوْ (تب). علامت ضمه به علاوهی ساکن و کسره نشانهی مصوت مرکب در حالت اضافه است (owe) مانند اُوِْ (آبِ)، چُوِْر (چوب را)
نکتهی قابل توجه اینکه اگر علامت ساکن با (ـو) همراه نباشد صدای او خواهد داشت به عنوان مثال در گویش تربتی روغَن به صورت (rugan) تلفظ میشود. دیگر این که مراقب باشید مصوت مرکب ـُوْ (ow) را واو ضمّه و ساکن ـُوْ (ov) اشتباه نگیرید مثلا در کلمهی جُوْ (jow) که یکی از غلات است (ow) نشانهی مصوت مرکب است، اما در کلمهی «نُمُوْ» (nomov) به معنی رشد (ov) نشانهی ضمه و واوِ ساکن است.
بارها گفتهام که هرچند عاشقانههای استاد قهرمان در شعرهای کلاسیکی که سرودهاند بسیار زیبا هستند، اما عاشقانههایی که ایشان به گویش تربتی سرودهاند حال و هوای دیگری دارد. به نظر من این غزلها در تاریخ ادبیات بیسابقه هستند و از چنان لطفی برخوردار هستند که من همواره خدا را شکر میکنم که گویش مادریام گویش تربتی است و مادربزرگی داشتهام که از خردسالی به این لهجه با من سخن گفته و این باعث شده در حد بضاعتم ظرایفش را درک کنم. استاد قهرمان در این غزلها فقط به سرودن به گویش تربتی اکتفا نکرده است و آنچه این غزلها را بینظیر میکند تنها گویش تربتی و لغات زیبای آن نیست بلکه به این خاطر است که شاعر در سرودن این عاشقانهها خود را جای جوانان سادهدل روستا گذاشته است و از چشم و ذهن و دل آنها جهان را دیده است. معشوق روستایی و سادهدل آنان را از زاویهی دید خود ایشان توصیف کرده است. من سعی میکنم با برگردانهای دقیق (البته به قدر بضاعت خود) و به تفصیل معنی این ابیات را روشن کنم تا دیگر هموطنان و همزبانان هم بتوانند از این اشعار لذت ببرند. مطمئنا حتی کسانی که گویش مادریشان تربتی است در اولین خوانشها نمیتوانند به خوبی از عهدهی خواندن و درک ابیات برآیند اما با کمی ممارست و پشتکار حتی دوستانی که با گویش تربتی آشنا نیستند خواهند توانست از این اشعار لذت ببرند.
فایل صوتی غزل شمارهی 37 اثر استاد محمد قهرمان
37
یَکیَه سالِ نو و کهنَه بِرَم، سُوْرُم مُو
رَختِمِر وَختِ که نُوْروز میَه، نُوْ نِمُنُم
9- یکی است سال نو و کهنه برایم، سروم من / لباسم را وقتی که نوروز میآید نو نمیکنم. (من مانند سرو هستم که سال نو و کهنه برایم تفاوتی نمیکند. از اینرو که درخت سرو در زمستان هم سبز است و اینگونه نیست که تنها هنگام نوروز برگ و باری بر تنش بروید. این بیت اشاره به سادهزیستی عاشق و بیتوجهی وی به دنیا دارد و شاعر میگوید با رسیدن نوروز به فکر تهیهی رخت و لباس نو نمیافتم.)
اَشگِ مُو رَفت دِ دو جوی و زِمینِر تَر کِرد
شَهْاُوُْم تا مُدُوَه، دست به تِلْخُوْ نِمُنُم
10- اشک من به میان دو جوی رفت و زمین را تر کرد / شاهآبم تا جریان دارد دست به تلخآب نمیکنم. (اشکم از دو چشمم جاری شد و زمین را تر کرد. در این بیت شاعر اشک خود را به شاهجوی تشبیه کرده است. «شَـْهاُوْ» (šāow) یا شاهآب به معنی آب اصلی قنات است و «تِلخُوْ» (telxow) به معنی آبی که در تلخ ذخیره میشود. «تَلخ» (talx) عبارت است از استخر روستایی برای ذخیرهی آب قناتهای خُرد از آن استفاده میکنند. «تَلخ» از نظر لغوی همان استخر است که پس از قلب و ابدال چنین صورتی یافته است یعنی استخر، استرخ، استلخ، تلخ. در پایین تلخ سوراخی تعبیه میکنند که «جُلون» (jolun) یا «جالون» نام دارد و با فشردن چوبی قطور در آن بسته میشود. شب هنگام «جالون» را میبندند و آب قنات را در «تلخ» ذخیره میکنند و در هنگام لزوم چوب را بالا میکشند تا آبی که در «تَلخ» جمع شده است و به «تِلخُو» مشهور است با آب اصلی قنات که به «شَهاُو» همراه شود تا در نتیجه جریان آب پُرزورتر شود و به کشتزارهای دورتر برسد. مصرع اول را البته به دو شکل دیگر نیز میشود خواند؛ یکی «اشگِ مُو رفت دِ دوجوی و ...» و در این خوانش باید «دوجوی» (dujuy) را به معنی جویی که دو آب یعنی «شَهاُوْ» و «تِلخُوْ» را با هم و به طور همزمان در آن جای میکنند به حساب آورد. خوانش دوم اینگونه است که: «اشگِ مُو رفت دِ دُوْ، جوی و زِمینِر تر کِرد» که در این خوانش «دِ دُوْ رِفتَن» یا «دِ دُوْ اَ ْمِیَن» به معنی به میانه آمدن و در اینجا به معنی جاری شدن است که البته باید گفت که چون این مصدر به صورت «دِ دُوْ بویَن» (de dow buyan) و «دِ دُوْ اَ ْمیَن» (de doe āmiyan) استفاده میشود این خوانش بعید به نظر میرسد.)
ایکَّه از بوی خُرُوْ بِدخُرُمَه، اوکَّه ز لوش
تُنگِلیمِر مُو ز هر اُوْ که رِسی، اُوْ نِمُنُم
11- این یکی از بوی بد بدخور است، آن یکی از گل و لای / کوزهام را از هر جایی آب نمیکنم. («خُرُوْ» (xorow) به معنی آبی است که بوی بد میدهد و قابل آشامیدن نیست. استاد قهرمان در توضیح این واژه اضافه کره است که این اصطلاح به معنی آبی است که در آن رَخت شستهاند و کثیف شده و باید دور ریخته شود. به این آب «پِسُوْی» (pesowi) یا پسآبی هم میگویند. به آبهای قناتهای کوچک که خزه و جلبک یا به قول تربتیها «جُلوِزَغ» (jolwezag) در آن فراوان است و برای نوشیدن مناسب نیست نیز از همین اصطلاح استفاده میکنند و این گونه آب را «خُرُوْگی» (xorowqi) مینامند. «بُدخُرُم» (bedxorom) به معنی بَدخور و ناگوار است یعنی چیزی که با کسی به خوردن آن رغبت ندارد و با اکراه خورده میشود. مثلا میگویند: «دِواهاش بِدخُرُمَه» یعنی داروهایش بدمزه و ناگوار است. «لوش» (luš) در تربتی به معنی لجن و لایههای تیرهی خاک است که در ته حوضها و جویهای کوچک جمع میشود. «تُنگِلی» (tongeli) در گویش تربتی به معنی کوزهی کوچکی است که آب خوردن در آن میریزند.)
دِرُوْی بویُم و دِر رفت دِرُوْ، رِز رفتُم
پوخَلِ مُورْ بِچِرَ ْنِن که دِگَه جُوْ نِمُنُم
12- درویی بودم و دیر شد درو، ریز شدم / پوخل مرا بچرانید که دیگر جو نمیدهم. (من مزرعهی جوی بودم که به موقع درو نشدم و دانههای جو ریخت و هدر شد و اکنون ساقههای مرا خوراک گوسفندان کنید که من دیگر جویی نخواهم داد. «دِرُوْی» (derowi) به معنی آماده برای درو کردن است مثلا وقتی بگویند «گُندُمات دِرُوْی رِفتَه» یعنی مزرعهی گندمت آماده درو است. «رِز رِفتَن» به معنی ریختن دانهی بعضی غلات است در پای خوشه. مثلا گندم یا جو اگر دیرتر از زمان مناسب درو شود دانههای گندم و جو از خوشه جدا خواهد شد و روی زمین خواهد ریخت. «پوخَل» یا «پوخِلی» عبارت است از ساقههای گندم یا جو بر زمین که بیشتر خوراک احشام میشود. «چِرُندن» یا چرانیدن به معنی رها کردن گوسفندان در زمین و خورده شدن گیاهان توسط آنها است.)
آسیاوونِ فِلَک، بارِ هَمَهرْ آرد خَکِرد
نوبتِ مُم خَرِسی، وِر اِلَه اِشتُوْ نِمُنُم
13- آسیابان فلک بار همه را آرد خواهد کرد / نوبت من هم خواهد رسید، به بیهوده شتاب نمیکنم. («اِشتُوْ» (eštow) یا اِشتاب به معنی شتاب و عجله است.)
کُندِهیِ تاق و بِنَهمْ، بادبُرِ دشت نیُم
سُختَنِ کِمکِمَکِر طِی مُو به یَگْهُوْ نِمُنُم
14- کندهی تاخ و بَنه هستم، خار دشت نیستم / سوختن اندکاندک را به یکباره و با یک شعله تمام نمیکنم. («کُندَه» یا «کُندِه» به معنی هیزمهای بزرگ است. «تاق» (tâg) درختی است که هیزمش آتش خوبی دارد. در لغتنامهی دهخدا «تاخ» به معنی آزاددرخت که در شمال ایران میروید و نیک آتش گیرد آمده است. در شعر رودکی آمده است: «شاخی برآمد از برِ شاخ درخت تود / تاخی ز مشک و شاخ ز عنبر درخت عود» و در دیوان سوزنی سمرقندی داریم: «سؤال من به تو گیراتر است میدانم / از آنکه آتشِ افروخته به هیزمِ تاخ». «بِنَه» (bena) یا «بَنِه» (bane) عبارت است درختی که در کوهها میروید و میوهای شبیه به پسته دارد. شاید بشود آن را پستهی وحشی خواند. مغز بنه را میکوبند و در خوراکهایی مانند قروتی از آن استفاده میکنند. هیزم درخت بنه بسیار خوب و با دوام میسوزد. «بادبُر» (bâdbor) عبارت است بوتههای سست خار که در بیابان میروید و با وزیدن یک باد تند از زمین کنده میشوند و به این طرف و آن طرف میروند. این بوتهها زود آتش میگیرند و زود هم خاکستر میشوند. قهرمان در غزلی دیگر گفته است: «مُو به بادبُر مِمَـْنُم به هُوِْ تِمومَه کارُم / به چِنی اَتیشِ سَردِ، دلِ خوم کِیْ مِجوشَه؟». «هُوْ» (how) در گویش تربتی به معنی شعلهی بیدوام آتش است و «به یَگهُوْ» به معنی به یکباره و دفعتا است. در این بیت هیزمی که از درخت تاخ و بنه به دست آمده باشد و به کندی و بهآهستگی میسوزد در مقابل «بادبُر» آمده است که زود آتش میگیرد و زود هم خاکستر میشود.)
شُو سحر رفت به صد درد، هوادارُم باش
آی غِمخوار، که ای روزِ غَمِر شُوْ نِمُنُم
15- شب همراه با صد درد سحر شد، هوادارم باش / ای غمخوار، که این روز غم را شب نمیکنم. (امشب به صد درد سحر شد؛ اما تو ای غمخوار هوای مرا داشته باش از آنرو که میدانم این روز سراسر درد آخرین روز من خواهد بود و عمرم به شب نخواهد رسید.)
13/12/62
***
6- ضربالمثل تربتی، احمد پوده همان که بوده؛ گردآورنده بهمن صباغ زاده
تا به امروز کتابهایی چند در زمینهی ادبیات گویشی تربت حیدریه چاپ شده است. اولینِ این کتابها، کتابی بود به نام ادبیات شفاهی روستاهای تربت حیدریه تالیف آقای محمدرضا خوشدل که بخشهای مختلفی داشت و یکی از این بخشها ضربالمثلها بود. کتابی هم جناب دکتر محمد رشید نوشتهاند با نام فرهنگ عامه تربت حیدریه و در این کتاب بخشی به ضربالمثلها پرداخته شده است. در کتاب خدی خدای خودم استاد قهرمان هم هرچند بخشی به ضرب المثل اختصاص ندارد اما در خلال ابیاتِ استاد گاه گاه به ضربالمثلهایی برمیخوریم که در واژه نامهی کتاب به آنها اشاره شده است. از اینها گذشته در آرشیو همین وبلاگ از ابتدای سال 1390 اشعار محلی تربت جمعآوری شده است که در هر شعر به چند ضربالمثل برخواهیم خورد. اینها منابع من خواهند بود در نوشتن ضربالمثلهای تربتی. دیگر اینکه پدر و مادر من تربتی بودهاند و من هم از ابتدای دههی 80 در تربت حیدریه زندگی میکنم و هر روز در برخوردم با مردم ضربالمثلهایی شنیده و خیلی از آنها را نوشتهام. مُرادِ من از این بخش، ضربالمثلهای گویشی تربت است و نه ضربالمثلهایی که در تمام کشور کاربرد دارند و در تربت به لهجهی تربتی گفته میشود. پس در این بخش تنها سعی خواهم کرد ضربالمثلهایی را بیاورم که تنها مختص تربت حیدریه است و در دیگر نقاط کشور به کار نمیروند. البته این نکته را هم در نظر داشته باشید که هرچه با دقت ضربالمثلها مورد بررسی قرار بگیرند، نمیشود به طور قطع آن را محدود به محدودهی جغرافیایی خاصی کرد و دوستان خواننده مرا متهّم به سرقت ضربالمثلهای نقاط دیگر کشور و یا کشورهای دیگر نکنند. تنها سعی خواهم کرد و تکرار میکنم تنها سعی خواهم کرد ضربالمثلهای تربتی را بیابم و در این بخش بیاورم. البته روشن است که از کمک شما بینیاز نیستم و شما دوستان خواننده هم میتوانید ضربالمثلهای تربتی را برایم ارسال کنید و هم مرا در نوشتن معنی و مراد ضربالمثل راهنمایی کنید.
برای اینکه بتوان تلفظ صحیح واژههای و اصطلاحات گویشی را انتقال داد لازم است چند قاعده وضع شود که با در نظر گرفتن این قواعد بشود شکل صحیح تلفظ را در گویش دریافت. بسیاری از این قواعد را شرقشناسان وضع کردهاند و در مواردی که این قواعد کافی نبوده از علائمی که استاد محمد قهرمان وضع کرده است استفاده میکنیم. الفبای متداول بین شرقشناسان (البته به شکلی سادهتر) به شرح زیر است.
صامتها: ا (a)، ب (b)، پ (p)، ت (t)، ث (s)، ج (j)، چ (č)، ح (h)، خ (x)، د (d)، ذ (z)، ر (r)، ز (z)، ژ (ž)، س (s)، ش (š)، ص (s)، ض (z)، ط (t)، ظ (z)، ع (a)، غ (g)، ف (f)، ق (g)، ک (k)، گ (q)، ل (l)، م (m)، ن (n)، و (v)، ه (h)، ی (y).
مصوتهای کوتاه: ــَـ (a)، ــِـ (e)، ــُـ (o). مصوتهای بلند: ...ـا (â)، ...ـی (i)، ...ـو (u). مصوتهای کوتاهی که کشیده تلفظ میشوند: ــَـْـ (ā)، ــِْـ (ē)، ــُـْـ (ō).
سه علامت آخر به الفبای فنوتیک اضافه شده است که بشود با کمک آن واژههای تربتی را و شکل تلفظ صحیح آن را نشان داد. علامت فتحه به علاوهی ساکن ــَـْـ نشانهی فتحهی کشیده است که جانشین «ـا» شده است مانند خَـْنَه (خانه). علامت کسره به علاوهی ساکن ــِْـ نشانهی کسرهی کشیده است که جانشیین «ـی» شده است مانند زِْرِ (زیرِ). علامت فتحه به علاوهی ساکن ــُـْـ نشانهی ضمهی کشیده است که جانشین «ـو» شده است مانند تِمُـْم (تمام) که البته موارد استفادهاش بسیار کم است. علامت ضمه به علاوهی ساکن ــُـْـ نشانهی مصوت مرکت (ow) است مانند اُوْ (آب)، تُوْ (تب). علامت ضمه به علاوهی ساکن و کسره نشانهی مصوت مرکب در حالت اضافه است (owe) مانند اُوِْ (آبِ)، چُوِْر (چوب را)
نکتهی قابل توجه اینکه اگر علامت ساکن با (ـو) همراه نباشد صدای او خواهد داشت به عنوان مثال در گویش تربتی روغَن به صورت (rugan) تلفظ میشود. دیگر این که مراقب باشید مصوت مرکب ـُوْ (ow) را با ضمّه و واوِ ساکن ـُوْ (ov) اشتباه نگیرید مثلا در کلمهی جُوْ (jow) که یکی از غلات است (ow) نشانهی مصوّت مرکب است، اما در کلمهی «نُمُوْ» (nomov) به معنی رشد (ov) نشانهی ضمه و واوِ ساکن است. تفاوت این دو در الفبای لاتین مشهود است که یکی با w و دیگری با v نمایش داده میشود.
اَحمدِ پودَه، هَمو که بودَه
اگر تربتی باشید هر روز که در کوچه و بازار بروید و با مردم شهر گفتگو کنید احتمال دارد این ضربالمثل را از زبان مردم بشنوید. ضربالمثلی که برای این هفته انتخاب کردم یکی از مشهورترین و پرکاربردترین ضربالمثلهای تربتی است. «احمدِ پودَه هَمو که بودَه» (ahmade puda hamu ke buda). اینکه آیا «احمدِ پودَه» شخصیتی واقعی بوده است یا نه و فقط به خاطر قافیه این اسم ساخته شده است سوالی است که نمیتوان جوابی برای آن یافت. در گویش تربتی «پودَه» (puda) به معنی پوسیده و مندرس است. این صفت در اشعار تربتی محمد قهرمان دو بار آمده است. اول در مثنوی معروف «خدی خدای خودم» که در سال 1354 سروده شده است وقتی قهرمان حرفهایش را میزند و با خدای خود درد دل میکند خطاب به خدا میگوید دعای مرا رد نکن و ادامه میدهد: «یا بُکوشُم تا دِگَه اَسودَه رُم/ بَلکِ زردُم، زِْرِ خاکا پودَه رُم». در مورد دوم در قصیدهی «از قول کفترای پیر» خطاب به جوجهکفترها میگوید: «از ما خِبَر بگیرِن ما پیر و پودَهیِم/ امروز وَختِشَه، نِه که وَعدِهیْ صِبا کِنِن». تربتیها این ضربالمثل را وقتی به کار میبرند که بخواهند بگویند شرایط تغییری نکرده است و یا وقتی به شخصی خاص نظر داشته باشند و بخواهند بگویند فلانی همان است که بوده و تغییری در رفتار و گفتار و کردارش حاصل نشده است. پس در تربت هرگاه خواستید بگویید شرایط عینا مانند سابق است میتوانید از این ضربالمثل کمک بگیرید و بگویید: «احمدِ پودَه هَمو که بودَه».
***
7- شعر طنز؛ نامههاى مرد ذلیل (نامه دوم)؛ ابوالفضل زرویی نصرآباد؛ گردآورنده علی اکبر عباسی
این بخش به لطف آقای عباسی از ابتدای سال 1391 به وبلاگ اضافه شده است و هر هفته در گزارش هفتگی جلسه شعری طنز همراه با معرفی شاعرش را میخوانید. چون این وبلاگ مربوط به شعر تربت است سعی میشود بیشتر از آثار شاعران تربتی در آن استفاده شود. سعی شده معرفی شاعر در حد یک پاراگراف بیشتر نباشد و در آن حتما به کتابها و آثار منتشر شدهی شاعر اشاره شود و اگر شاعر شعر طنز دارای وبلاگی هست آدرس و لینک وبلاگ هم درج شود. شما خوانندگان عزیز هم میتوانید برای ما شعرهای طنز خود و دیگران را جهتدرج در این بخش ارسال کنید. خوانندگان محترم میتوانند این اشعار آرشیو وبلاگ را در این بخش با برچسب شعر طنز بخوانید.
ابوالفضل زرویی نصرآباد در ۱۵ اردیبهشت ۱۳۴۸ در تهران به دنیا آمد. وی شاعر و پژوهشگر در زمینهی طنز است که در نشریات و روزنامهها به عنوان نویسنده و شاعر طنز قلم میزند. او با اسمهای مستعار ملانصرالدین، چغندر میرزا، ننه قمر، کلثوم ننه، آمیز ممتقی، میرزا یحیی، عبدل در نشریاتی مانند نشریات موسسه گل آقا، همشهری، جام جم، ایرانیان، انتخاب، زن، مهر، کیهان ورزشی، بانو، جستجو، عروس، تماشاگران طنز نوشته و مینویسد. از کتابهای وی میشود به تذکرةالمقامات، افسانههای امروزی، وقایعنامهی طنز ایران (همکاری با فریبا فرشادمهر)، بامعرفتهای عالم (کتاب گویای طنز)، رفوزهها (مجموعه شعر طنز)، حدیث قند (مجموعه مقالات طنزپژوهی)، علاغه به خونهش نرسید (مجموعه افسانههای طنزآمیز)، «ماه به روایت آه» رمانی براساس زندگی ابوالفضل عباس، خاطرات سر پروفسور حسنعلی خان مستوفی، کتاب مستطاب خر پژوهی اشاره کرد. وی سایتی دارد با عنوان «از طنز» که در این آدرس قابل مشاهده است http://aztanz.ir
نامههاى مرد ذلیل (نامه دوم)
بخون ولى جواب نامه فورى
عیالِ نازنینِ من چطورى؟
تنگه دلم براى قیل و قالت
عزیز من، چطوره اصل حالت؟
اون شیر قبلنا، شغالتم نیست
من بمیرم، عین خیالتم نیست
حالا که هیچ، وقتى دوستم داشتى که
محل سگ بهم نمىذاشتى که
همش مىگفتى: «اومدم اسیرى»
هى متلک، همش بهونه گیرى
جز ویدئو که خونهی ننهم بود،
خدا وکیلى تو خونهت چى کم بود؟
تلخى زندگیت که مثل قند شد
یواش یواش زیر سرت بلند شد
آبى که شد اون دو تا چشم سیات
شدم اسیر چشم و هم چشمیات
با نقنق و غرغر و قهر و آشتى
خونه و زندگى برام نذاشتى
همهش بکن نکن، همهش تغیّر
همهش بدى، همهش ستم، همهش غر
با گریه روزمو به شب رسوندى
تا اینکه جونمو به لب رسوندى
گفتى: «مىرم» اما گرفتم تو رو
اونقده غر زدى که گفتم: «برو…»
عزیز من رفته و برنگشته
ببین عزیز، گذشتهها گذشته
بیا، گذشته گفتوگو نداره
که خونه بىتو رنگ و بو نداره
بیا دوباره چاى تازه دَم کن
بساط قیمه و پلو عَلَم کن
بپَز از اون کلوچهی نوبرت
براى قند و عسلت، شوهرت
زنى که خوب و پاکه، شوهر مىخواد
خوب مىدونم جونت واسم در میاد
تا نگى عشقو دست کم گرفتم
ویدئومون رو از ننهم گرفتم!
ابوالفضل زرویی نصرآباد
***