آقایان و خانمها احمد نجف زاده، علی محمودی، بهمن صباغ زاده، سید علی موسوی، اکبر میرزابیگی، علی اکبر عباسی و سیدکاظم بهشتی حاضرین جلسه را تشکیل میدادند. جلسه ساعت 20:58 به پایان رسید.
دانلود گزارش مثنویخوانی به تاریخ 13940316 فایل PDF / لینک مطلب / فایل صوتی
به نام آفرینندهی زیبایی
درود دوستان عزیز. جلسه مثنویخوانی ما مانند همیشه در حسینیهی صفارشرق واقع در باغسلطانی 9 برگزار شد. برای این جلسه و جلسهی آینده دکتر نجاتیان داستانی از دفتر اول مثنوی را انتخاب کرده بودند که با نام داستان اعرابی و زن شناخته میشود. در این داستان مولانا مسائل مهمی از جمله نقد جنگهای مذهبی، نقد مرادهای دروغین، احترام به زن، دست خالی بودن بندگان پیش خداوند و ... مطرح میکند. این هفته تنها حدود صد بیت از این داستان زیبا و آموزنده خوانده شد و بقیهی داستان به هفتهی آینده موکول شد. هفتهی آینده آخرین جلسهی مثنویخوانی قبل از ماه رمضان خواهد بود و احتمال دارد مانند سالهای گذشته در ماه رمضان جلسهی مثنویخوانی برگزار نشود و به جای آن جلسهی تفسیر قرآن دو یا سه شب در هفته برگزار شود. دوستان که برای برگزاری جلسات در ماه رمضان نظری و پیشنهادی دارند هفتهی آینده میتوانند پیشنهاد خود را در جلسه مطرح کنند. مانند دیگر جلسات راوی حکایت دکتر رضا نجاتیان بود که داستان را خواند و شرح کرد و بعد از خوانش داستان از دوستان حاضر در جلسه خواست که راجع به نکاتی که در داستان مطرح شده است سخن بگویند. دوستانی که در این جلسه حاضر بودند سخنانی در باب قناعت، قناعت ظاهری و قناعت حقیقی، رابطهی قناعت با پستی، مدعیان دروغین، جنگ عقل و نفس در این داستان، تعریف قناعت در دید قرآن و روایات، تضادهای ظاهری در روایاتی که در باب قفر آمده است، رابطهی درد و رنجها و مرگ، مرگ و ارزش آن در دیدگاه مولانا و ... را در این جلسه مطرح کردند.
این جلسه از نظری برای من بسیار خوشحالکننده بود و آن این که دوست عزیز و استاد مهربان جناب آقای محمود آخوندزاده که مدتی بود غیبت داشتند در این جلسه حضور داشتند و از آن خوبتر این که قول دادند که شرکت در جلسات مثنویخوانی را از سر بگیرند که مسلما شرکت ایشان در جلسات برای من و دیگر دوستان جوانی که در جلسات شرکت میکنند بسیار مغتنم است. پیش از این چند باری در مقدمهی گزارشها از ایشان سخن به میان آمده است و بد نیست که در مقدمهی این گزارش هم چند جملهای راجع به ایشان گفته شود که به قول سعدی «از هر چه میرود سخن دوست خوشتر است». جناب آقای محمود آخوندزاده که از خانوادهی بزرگ فرهنگیان هستند به جناب مولانا بسیار ارادت دارند تا آنجا که کتاب عظیم مثنوی را چون گنجی در سینه دارند. در جلسات مثنویخوانی ما ایشان هستند که هر موقع راجع به مطلبی به مشکل میخوریم و فراموش میکنیم که جناب مولانا در این خصوص چه نظری دارد و در کدام دفتر مثنوی و در خلال کدام داستان به موضوع مورد بحث ما پرداخته است از ایشان سوال میکنیم و ایشان هم مهربانانه دستمان را میگیرند و راهنماییمان میکنند. ایشان مصداق بارزِ همان سخن مشهور هستند که گفتهاند «درخت هر چه پُربارتر باشد بیشتر سر خم میکند». پند سعدی به گوش جان شنیدهاند که در گلستان گفته است «تا مپرسند مگوی». مانند دیگر صاحبدلان کم سخن میگویند اما هر جا لازم باشد در فهم داستانهای مثنوی به دوستان شرکتکننده در جلسهی مثنویخوانی کمک میکنند. خدا سایهی این بزرگمرد را از سر فرهنگ این شهر کم نکند و به ما هم توفیق این را بدهد که سالهای سال از محضر ایشان استفاده کنیم و بیاموزیم.
خلاصهی داستان (اعرابی و زن):
در زمان خلیفهای که به بخشش در عالم معروف بود زن و مردی اعرابی در بیابان زندگی میکردند که از مال دنیا به کلی محروم بودند. شبی زن مرد را گفت که تو نیز نزد خلیفه برو از او چیزی بخواه. مرد کوزهای آب باران که تنها موجودیشان بوده است را برمیدارد و به نزد خلیفه راهی میشود. زن هم بسیار با خداوند راز و نیاز میکند. در نهایت مرد به دربار خلیفه میرسد و حاجبان با خوشرویی هدیهی او را میپذیرند و نزد خلیفه میبرند. خلیفه دستور میدهد کوزهاش را پر از طلا و نقره کنند تا از فقر رهایی یابد. در بازگشت به فرمان خلیفه مرد را با کشتی از دجله برمیگردانند و آن مرد بیابانی وقتی دجله را با آن عظمت میبیند بیشتر به احسان خلیفه پی میبرد که کوزهای آب را با خوشرویی پذیرفته است.
جلسه در ساعت 21:16 شب آغاز شد.
مثنوی معنوی مولوی
نسخهی نیکلسون؛ با توجه به شرح کریم زمانی
دفتر اول؛ بیت 2244
حکایت اعرابی و زن
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱۰ - قصهٔ خلیفه که در کرم در زمان خود از حاتم طائی گذشته بود و نظیر خود نداشت
یک خلیفه بود در ایّام پیش
کرده حاتم را غلامِ جودِ خویش
...
ادامه مطلب ...جلسه با حضور آقایان و خانمها: محمد مخلصی، ابوالفضل سربزدی، سید کاظم بهشتی، محمودآخوزندزاده، علیرضا باصری، محمدابراهیم علیزاده، جلیل واعظی، محمدجواد اسماعیل زاده، حمید فریدونفر، محسن حداد، محمود عسکری، جلیل حداد، صادق امامی، کاظم سلطان پور، رضا نجاتیان، معین حداد، بهمن صباغ زاده، محمدعلی نجاتیان، محسن عربشاهی، علی محمودی، حسن رحمتی، آقای قهرمانی، خانم حسن نیا، نسیم حسن نیا، خانم حسن زاده، خانم نجاتیان، خانم واعظی، مرتضی غلامپور و ... مطابق معمول در حسینیهی صفارشرق برگزار شد و ساعت 10:34 شب به پایان رسید. (از آقایان و خانمهایی که نامشان در این بخش نیامد عذرخواهی میکنم. این قصور به علت این است که متاسفانه تمام شرکتکنندگان در جلسه را نمیشناسم.)
دانلود گزارش جلسه 1096 به تاریخ 13940309 فایل PDF / لینک مطلب / فایل صوتی
به نام آفرینندهی زیباییها
درود دوستان عزیز. جلسهی این هفتهی ما مانند همیشه در عصر اولین روز هفته در مسجد قائم برگزار شد. چند ماهی است که جوانان بیشتر در جلسه شرکت میکنند که البته باعث دلگرمی است. کاش دیگر دوستان شاعر همشهری هم جلسهی شنبهها را به یاد داشته باشند و شنبهشبها را با دوستان شاعرشان در مسجد قائم بگذرانند. جلسه با صد بیت از شاهنامه و غزل شمارهی 130 از دیوان حافظ شروع شد و به شعرخوانی دوستان رسید. شعرها خوانده شد و نظرات رد و بدل شد. در خلال همین رد و بدل شدن نظرات است که تئوریهای شعر در ذهن شاعران شکل میگیرد و مسیر شاعری آنها در آینده ترسیم میشود. امید است که در حفظ و نگهداری این چراغهای کوچک سعی کنیم و در این روزگار خشک و خاکستری دنیایمان را با شعر و عشق به ادبیات رنگین کنیم.
در این شماره خواهید خواند:
1- بازخوانی ادبیات کلاسیک؛ شاهنامهی فردوسی؛ بر اساس نسخهی ژول مُل؛ قسمت بیست و نهم؛ بیت 2801 تا 2900
2- کنفرانس ادبی؛ آیین نگارش؛ نگارش 19؛ اشتباهی رایج در به کار بردن اسامی و صفتهای عربی؛ محمد کاظم کاظمی
3- شعرخوانی؛ احمد نجف زاده، خانم صالحی، جمشید اقبالی، علی محمودی، محمد جهانشیری، محمود خرقانی، سید علی موسوی، بهمن صباغ زاده، اکبر میرزابیگی.
4- گزیدهی شعر تربت؛ غزل؛ قطار، محمود خرقانی
5- شعر محلی تربت؛ شعر شمارهی 37 کتاب خدی خدای خودم، غزل، بس که دل بردی و سختی مو به تو خو نمنم؛ قسمت دوم (از دو قسمت)؛ استاد محمد قهرمان
6- ضرب المثل تربتی؛ احمد پوده همان که بوده؛ گردآورنده بهمن صباغ زاده
7- شعر طنز؛ نامههاى مرد ذلیل (نامه دوم)؛ ابوالفضل زرویی نصرآباد؛ گردآورنده علی اکبر عباسی
8- فراخوانها؛ انجمن شنبهشبها، جلسهی مثنوی خوانی، جلسهی تفسیر قرآن، جلسهی شعر استاد رشید، انجمن شعر باران، انجمن داستان نویسی، نافه (نشست انجمنهای فرهنگی هنری شهرستان تربت حیدریه)، کتابسرای بهارک، کارگاه تخصصی شعر جوان بیرجند، اوسنههای محلی ولایت زاوه، وبلاگ سیاه مشق (مطالبی پیرامون شعر ولایت زاوه: شامل رشتخوار، مهولات، دولت آباد و تربت حیدریه)
جلسه، ساعت 19:17 بعدازظهر آغاز شد.
۱- بازخوانی ادبیات کلاسیک؛ شاهنامهی فردوسی؛ بر اساس نسخهی ژول مُل؛ قسمت بیست و نهم؛ بیت 2801 تا 2900
پس از روخوانی کتاب گلستان سعدی به تصحیح خلیل خطیب رهبر و گزیدهی غزلیات شمس به انتخاب و تصحیح دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی نوبت رسید به کتاب شاهنامهی فردوسی که در بخش بازخوانی ادبیات کلاسیک در جلسه خوانده شود. در تاریخ 8/6/1393 که آخرین قسمت گزیدهی غزلیات شمس در جلسه خوانده شد تصمیم گرفته شد که کتاب بعدی اثر سترگ حماسهسرای بزرگ تاریخ ادبیات، فردوسی طوسی باشد. بر اساس نسخهی ژول مُل، شاهنامهی فردوسی در هفت جلد و 52623 بیت سروده شده است و از آنجا که هر جلسه حدود نیم ساعت آغازین جلسه به خواندن ادبیات کلاسیک اختصاص دارد، اگر قرار بود تمام شاهنامه را بخوانیم با در نظر گرفتن 100 بیت در هر جلسه، حدود یازده سال طول میکشد تا این کتاب در جلسه خوانده شود. از این رو تصمیم گرفتیم حدود 10000 بیت از این کتاب را در طول حدود دو سال در جلسه روخوانی کنیم. نسخهی ژول مُل مبنای کار در نظر گرفته شد و هر هفته 100 بیت هفتهی آینده در جلسه مشخص خواهد شد و در وبلاگ هم اعلام خواهد شد تا دوستانی که در جلسه شرکت میکنند بتوانند از پیش آماده باشند و لطف کرده و با مطالعه به جلسه بیایند.
29
شاهنامهی فردوسی؛ قسمت بیست و نهم؛ بیت 2801 تا 2900
فردوسی » شاهنامه » جلد اول » منوچهر » بخش 8 – رای زدن رودابه با کنیزکان
...
برو مهربانم نه از روی و موی
به سویِ هنر گشتمَش مِهرجوی
پرستنده آگه شد از رازِ اوی
چو بشنید دلخسته آوازِ اوی
به آواز گفتند ما بندهایم
به دل مهربان و پرستندهایم
نگه کُن کنون تا چه فرمان دهی
نیاید ز فرمانِ تو جز بهی
یکی گفت از ایشان که ای سروبُن
نگر تا نداند کسی این سخُن
اگر جادویی باید آموختن
به بند و فسون چشمها دوختن
بپرّیم با مرغ و جادو شویم
بپوییم و در چاره آهو شویم
مگر شاه را نزدِ ماه آوریم
به نزدیکِ تو پایگاه آوریم
لبِ لعل رودابه پُرخنده کرد
رُخانِ مُعَصفَر سویِ بنده کرد
که این بند را گر بُوی کاربَند
درختی برومند کاری بلند
که هر روز یاقوت بار آوَرَد
خرد بارِ آن در کنار آوَرَد
فردوسی » شاهنامه » جلد اول » منوچهر » بخش 9 – رفتن کنیزکان رودابه به دیدن زال زر
پرستنده برخاست از پیشِ اوی
بر آن چاره بیچاره بنهاد روی
به دیبایِ رومی بیاراستند
سرِ زلف بر گُل بپیراستند
برفتند هر پنج تا رودبار
ز هر بوی و رنگی چو خرّمبهار
مَهِ فرودین وسرِ سال بود
لبِ رود لشکرگهِ زال بود
از آن سوی رود آن کنیزان بُدند
ز دستان همی داستانها زدند
همی گل چِدَند از لبِ رودبار
رُخان چون گلستان و گُل در کنار
بگَشتند هر سو همی گل چِدَند
سراپرده را چون برابر شدند
نگه کرد دستان ز تختِ بلند
بپرسید کاین گلپرستان کیاند؟
چنین گفت گوینده با پهلوان
که از کاخِ مهرابِ روشنروان
پرستندگان را سویِ گلستان
فرستد همی ماهِ کابلستان
چو بشنید دستان دلش بردمید
ز بس مِهر بر جای خود نآرمید
خرامید با بندهای پُرشتاب
جهانجوی دستان از آن روی آب
چو زآنسان پرستندگان دید زال
کمان خواست از تُرک و بفراشت یال
پیاده همیشد ز بهر شکار
خشیشار دید اندر آن رودبار
کمان تُرکِ گُلرُخ به زه برنهاد
به دستِ چپِ پهلوان درنهاد
بزد بانگ تا مرغ برخاست ز آب
همی تیر انداخت اندر شتاب
از افراز آورد گَردان فرود
چکان خون، وَشی شد ازو آبِ رود
به تُرک آنگهی گفت: زان سو گذر
بیاور تو آن مرغِ افگنده پَر
به کشتی گذر کرد تُرکِ ستُرگ
خرامید نزد پرستنده، ترک
پرستنده با ریدکِ ماهروی
سخن گفت از آن پَهلَوِ نامجوی
که این شیربازو گوِ پیلتن
چه مرد است و شاهِ کدام انجمن؟
که بگشاد زین گونه تیر از کمان
چه سنجد به پیش اندرش بدگمان؟
ندیدیم زیبندهتر زین سوار
به تیر و کمان بر چنین کامگار
پریروی دندان به لب برنهاد
مکُن گفت ازین گونه از شاه یاد
شهِ نیمروز است، فرزند سام
که دستانْش خوانند شاهان به نام
نگردد فلک بر چُنو یک سوار
زمانه نبیند چُنو نامدار
پرستنده با ریدکِ ماهروی
بخندید و گفتش که چونین مگوی
که ماهیست مهراب را در سرای
به یک سر ز شاه تو برتر به پای
به بالایِ ساج است و همرنگِ عاج
یکی ایزدی بر سر از مُشک تاج
دو نرگس دُژَمّ و دو ابرو به خَم
ستون است بینی چو سیمینقلم
دهانش به تنگی دلِ مستمند
سرِ زلف چون حلقهی پایبند
دو جادوش پُرخواب و پُرآب روی
پُر از لاله رُخسار و چون مُشک موی
نفس را مگر بر لبش راه نیست
چُنو در جهان نیز یک ماه نیست
خرامان ز کابلسِتان آمدیم
برِ شاهِ زابلسِتان آمدیم
بدین چاره تا آن لبِ لعلفام
کنیم آشنا با لبِ پورِ سام
سزا باشد و سخت درخَور بود
که با زال رودابه همبَر بود
چو بشنید از آن بندگان این پیام
رُخَش گشت ازین گفتهها لعلفام
چنین گفت با بندگان، خوبچهر
که با ماه خوب است رَخشندهمِهر
به پیوستگی چون جهان رای کرد
دلِ هر کسی مِهر را جای کرد
چو خواهد گسستن، نبایدْش گفت
ببُرَّد سبک جفت را او ز جفت
گسستنْش پیدا و بستن نهان
به این و به آن است خویِ جهان
دلاور که پرهیز جویَد ز جفت
بمانَد به آسانی اندر نهفت
بدان تاش دختر نباشد ز بُن
بباید شنیدنْش نیکیسخُن
چنین گفت مر جفت را بازِ نر
چو بر خایه بنشست و گسترد پَر
کزین خایه گر مایه بیرون کنی
ز پشتِ پدر خایه بیرون کنی
ازیشان چو برگشت خندانغلام
بپرسید ازو نامور پورِ سام
که با تو چه گفت آن که خندان شدی
گشادهلب و سیمدندان شدی
بگفت آنچه بشنید با پهلوان
ز شادی دلِ پهلوان شد جوان
چنین گفت با ریدکِ ماهروی
که رو آن پرستندگان را بگوی
که از گلستان یک زمان مگذرید
مگر با گُل از باغ گوهر برید
نباید شدنتان سوی کاخ باز
بدان تا پیامی فرستم به راز
درَم خواست و دینار و گوهر ز گنج
گرانمایه دیبای هفترنگ پنج
بفرمود کاین نزدِ ایشان برید
کسی را مگوئید و پنهان برید
برفتند زی ماهرخساره پنج
ابا گرمِ گفتار و دینار و گنج
بدیشان سپردند زرّ و گهر
به نام جهانپهلوان زالِ زر
پرستنده با ماهدیدار گفت
که هرگز نمانَد سخن در نهفت
مگر آنکه باشد میان دو تن
سه تن نانهان است و چار انجمن
بگوی ای خردمند پاکیزهرای
سخن گر به راز است با من سرای
پرستنده گفتند با یک دگر
که آمد به دام اندرون شیرِ نر
کنون کامِ رودابه و کامِ زال
به جای آمد، این بود فرخندهفال
بیامد سیهچشم گنجورِ شاه
که بُد اندر آن کار دستورِ شاه
سخن هر چه بشنید از آن دلنواز
همی گفت پیش سپهبَد به راز
سپهبَد خرامید تا گلستان
به نزد کنیزانِ کابلستان
پریروی گُلرخ بُتانِ طراز
برفتند و بُردند پیشش نماز
سپهبَد بپرسید ازیشان سخُن
ز بالا و دیدار آن سروبُن
ز گفتار و دیدار و رای و خرد
بدان تا که با او چه اندر خورد
بگویید با من یکایک سخن
به کژی نگر نفگنید ایچ بُن
اگر راستیتان بوَد گفتوگوی
به نزدیکِ منْتان بوَد آبروی
وگر هیچ کژَی گمانی بَرَم
به زیر پیِ پیلتان بسپرَم
رُخِ لالهرُخ گشت چون سندروس
به پیشِ سپهبد زمین داد بوس
از ایشان یکی بود کِهتر به سال
که او بُد سخنگویِ پُردل به زال
چنین گفت کز مادر اندر جهان
نزاید کس اندر میانِ مِهان
به دیدارِ سام و به بالایِ او
به پاکیِ دل و دانش و رایِ او
دگر کس چو تو ای سوارِ دلیر
بدین بُرز بالا و بازویِ شیر
سه دیگر چو رودابهی خوبروی
یکی سروِ سیمینِ با رنگ و بوی
ز سر تا به پایش گُل است وسمن
به سروِ سَهی بر سُهیلِ یمن
همی می چکد گویی از رویِ او
عبیر است گویی همه موی او
از آن گنبدِ سیم سر بر زمین
فرو هشته بر گل کمندِ کمین
به مُشک و به عنبر سرش بافته
به یاقوت و گوهر تنش تافته
سر زلف و جعدش چو مُشکینزره
فگندهست گویی گره بر گره
بتآرای چون او نبینی به چین
بَر او ماه و پروین کنند آفرین
سپهبَد پرستنده را گفت گرم
سخنهای شیرین به آوای نرم
که اکنون چه چارهست؟ با من بگوی
یکی راه جُستن به نزدیکِ اوی
که ما را دل و جان پُر از مِهر اوست
همه آرزو دیدنِ چِهرِ اوست
پرستنده گفتا چو فرمان دهی
بتازیم تا کاخِ سروِ سَهی
ز فرخندهرای جهانپهلوان
ز دیدار و گفتار روشنروان
فریبیم و گوییم هر گونه چیز
میان اندرون نیست واژونه نیز
سرِ مُشکبویَش به دام آوریم
لبش زی لبِ پورِ سام آوریم
...
***
بازخوانی ادبیات کلاسیک در هفتهی آینده:
شاهنامهی فردوسی؛ قسمت سیام؛ بیت 2901 تا 3000
فردوسی » شاهنامه » جلد اول » منوچهر » بخش 9 – رفتن کنیزکان رودابه به دیدن زال زر
خرامَد مگر پهلوان با کمند
به نزدیک ایوان و کاخ بلند
...
تا
...
بدو گفت رودابه: من همچنین
پذیرفتم از داورِ کیش و دین
***