سیاه‌قلــــــــــــــــــــــــــــــم

دانلود گزارش‌های بهمن صباغ زاده

سیاه‌قلــــــــــــــــــــــــــــــم

دانلود گزارش‌های بهمن صباغ زاده

گزارش جلسه‌ شماره 1096 به تاریخ 9/3/94 (بازخوانی ادبیات کلاسیک)

۱- بازخوانی ادبیات کلاسیک؛ شاهنامه‌ی فردوسی؛ بر اساس نسخه‌ی ژول مُل؛ قسمت بیست و نهم؛ بیت 2801 تا 2900

پس از روخوانی کتاب گلستان سعدی به تصحیح خلیل خطیب رهبر و گزیده‌ی غزلیات شمس به انتخاب و تصحیح دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی نوبت رسید به کتاب شاهنامه‌ی فردوسی که در بخش بازخوانی ادبیات کلاسیک در جلسه خوانده شود. در تاریخ 8/6/1393 که آخرین قسمت گزیده‌ی غزلیات شمس در جلسه خوانده شد تصمیم گرفته شد که کتاب بعدی اثر سترگ حماسه‌سرای بزرگ تاریخ ادبیات، فردوسی طوسی باشد. بر اساس نسخه‌ی ژول مُل، شاهنامه‌ی فردوسی در هفت جلد و 52623 بیت سروده شده است و از آن‌جا که هر جلسه حدود نیم ساعت آغازین جلسه به خواندن ادبیات کلاسیک اختصاص دارد، اگر قرار بود تمام شاهنامه را بخوانیم با در نظر گرفتن 100 بیت در هر جلسه، حدود یازده سال طول می‌کشد تا این کتاب در جلسه خوانده شود. از این رو تصمیم گرفتیم حدود 10000 بیت از این کتاب را در طول حدود دو سال در جلسه روخوانی کنیم. نسخه‌ی ژول مُل مبنای کار در نظر گرفته شد و هر هفته 100 بیت هفته‌ی آینده در جلسه مشخص خواهد شد و در وبلاگ هم اعلام خواهد شد تا دوستانی که در جلسه شرکت می‌کنند بتوانند از پیش آماده باشند و لطف کرده و با مطالعه به جلسه بیایند.

 

29

شاهنامه‌ی فردوسی؛ قسمت بیست و نهم؛ بیت 2801 تا 2900

فردوسی » شاهنامه » جلد اول » منوچهر » بخش 8 – رای زدن رودابه با کنیزکان

...

برو مهربانم نه از روی و موی

به سویِ هنر گشتمَش مِهرجوی

پرستنده آگه شد از رازِ اوی

چو بشنید دل‌خسته آوازِ اوی

به آواز گفتند ما بنده‌ایم

به دل مهربان و پرستنده‌ایم

نگه کُن کنون تا چه فرمان دهی

نیاید ز فرمانِ تو جز بهی

یکی گفت از ایشان که ای سروبُن

نگر تا نداند کسی این سخُن

اگر جادویی باید آموختن

به بند و فسون چشم‌ها دوختن

بپرّیم با مرغ و جادو شویم

بپوییم و در چاره آهو شویم

مگر شاه را نزدِ ماه آوریم

به نزدیکِ تو پایگاه آوریم

لبِ لعل رودابه پُرخنده کرد

رُخانِ مُعَصفَر سویِ بنده کرد

که این بند را گر بُوی کاربَند

درختی برومند کاری بلند

که هر روز یاقوت بار آوَرَد

خرد بارِ آن در کنار آوَرَد

فردوسی » شاهنامه » جلد اول » منوچهر » بخش 9 – رفتن کنیزکان رودابه به دیدن زال زر

پرستنده برخاست از پیشِ اوی

بر آن چاره بی‌چاره بنهاد روی

به دیبایِ رومی بیاراستند

سرِ زلف بر گُل بپیراستند

برفتند هر پنج تا رودبار

ز هر بوی و رنگی چو خرّم‌بهار

مَهِ فرودین وسرِ سال بود

لبِ رود لشکرگهِ زال بود

از آن سوی رود آن کنیزان بُدند

ز دستان همی داستان‌ها زدند

همی گل چِدَند از لبِ رودبار

رُخان چون گلستان و گُل در کنار

بگَشتند هر سو همی گل چِدَند

سراپرده را چون برابر شدند

نگه کرد دستان ز تختِ بلند

بپرسید کاین گل‌پرستان کی‌اند؟

چنین گفت گوینده با پهلوان

که از کاخِ مهرابِ روشن‌روان

پرستندگان را سویِ گلستان

فرستد همی ماهِ کابلستان

چو بشنید دستان دلش بردمید

ز بس مِهر بر جای خود نآرمید

خرامید با بنده‌ای پُرشتاب

جهانجوی دستان از آن روی آب

چو زآن‌سان پرستندگان دید زال

کمان خواست از تُرک و بفراشت یال

پیاده همی‌شد ز بهر شکار

خشیشار دید اندر آن رودبار

کمان تُرکِ گُل‌رُخ به زه برنهاد

به دستِ چپِ پهلوان درنهاد

بزد بانگ تا مرغ برخاست ز آب

همی تیر انداخت اندر شتاب

از افراز آورد گَردان فرود

چکان خون، وَشی شد ازو آبِ رود

به تُرک آنگهی گفت: زان سو گذر

بیاور تو آن مرغِ افگنده پَر

به کشتی گذر کرد تُرکِ ستُرگ

خرامید نزد پرستنده، ترک

پرستنده با ریدکِ ماه‌روی

سخن گفت از آن پَهلَوِ نامجوی

که این شیربازو گوِ پیل‌تن

چه مرد است و شاهِ کدام انجمن؟

که بگشاد زین گونه تیر از کمان

چه سنجد به پیش اندرش بدگمان؟

ندیدیم زیبنده‌تر زین سوار

به تیر و کمان بر چنین کامگار

پری‌روی دندان به لب برنهاد

مکُن گفت ازین گونه از شاه یاد

شهِ نیمروز است، فرزند سام

که دستانْش خوانند شاهان به نام

نگردد فلک بر چُنو یک سوار

زمانه نبیند چُنو نامدار

پرستنده با ریدکِ ماه‌روی

بخندید و گفتش که چونین مگوی

که ماهی‌ست مهراب را در سرای

به یک سر ز شاه تو برتر به پای

به بالایِ ساج است و همرنگِ عاج

یکی ایزدی بر سر از مُشک تاج

دو نرگس دُژَمّ و دو ابرو به خَم

ستون است بینی چو سیمین‌قلم

دهانش به تنگی دلِ مستمند

سرِ زلف چون حلقه‌ی پای‌بند

دو جادوش پُرخواب و پُرآب روی

پُر از لاله رُخسار و چون مُشک موی

نفس را مگر بر لبش راه نیست

چُنو در جهان نیز یک ماه نیست

خرامان ز کابلسِتان آمدیم

برِ شاهِ زابلسِتان آمدیم

بدین چاره تا آن لبِ لعل‌فام

کنیم آشنا با لبِ پورِ سام

سزا باشد و سخت درخَور بود

که با زال رودابه هم‌بَر بود

چو بشنید از آن بندگان این پیام

رُخَش گشت ازین گفته‌ها لعل‌فام

چنین گفت با بندگان، خوب‌چهر

که با ماه خوب است رَخشنده‌مِهر

به پیوستگی چون جهان رای کرد

دلِ هر کسی مِهر را جای کرد

چو خواهد گسستن، نبایدْش گفت

ببُرَّد سبک جفت را او ز جفت

گسستنْش پیدا و بستن نهان

به این و به آن است خویِ جهان

دلاور که پرهیز جویَد ز جفت

بمانَد به آسانی اندر نهفت

بدان تاش دختر نباشد ز بُن

بباید شنیدنْش نیکی‌سخُن

چنین گفت مر جفت را بازِ نر

چو بر خایه بنشست و گسترد پَر

کزین خایه گر مایه بیرون کنی

ز پشتِ پدر خایه بیرون کنی

ازیشان چو برگشت خندان‌غلام

بپرسید ازو نامور پورِ سام

که با تو چه گفت آن که خندان شدی

گشاده‌لب و سیم‌دندان شدی

بگفت آنچه بشنید با پهلوان

ز شادی دلِ پهلوان شد جوان

چنین گفت با ریدکِ ماه‌روی

که رو آن پرستندگان را بگوی

که از گلستان یک زمان مگذرید

مگر با گُل از باغ گوهر برید

نباید شدن‌تان سوی کاخ باز

بدان تا پیامی فرستم به راز

درَم خواست و دینار و گوهر ز گنج

گرانمایه دیبای هفت‌رنگ پنج

بفرمود کاین نزدِ ایشان برید

کسی را مگوئید و پنهان برید

برفتند زی ماه‌رخساره پنج

ابا گرمِ گفتار و دینار و گنج

بدیشان سپردند زرّ و گهر

به نام جهان‌پهلوان زالِ زر

پرستنده با ماه‌دیدار گفت

که هرگز نمانَد سخن در نهفت

مگر آن‌که باشد میان دو تن

سه تن نانهان است و چار انجمن

بگوی ای خردمند پاکیزه‌رای

سخن گر به راز است با من سرای

پرستنده گفتند با یک دگر

که آمد به دام اندرون شیرِ نر

کنون کامِ رودابه و کامِ زال

به جای آمد، این بود فرخنده‌فال

بیامد سیه‌چشم گنجورِ شاه

که بُد اندر آن کار دستورِ شاه

سخن هر چه بشنید از آن دلنواز

همی گفت پیش سپهبَد به راز

سپهبَد خرامید تا گلستان

به نزد کنیزانِ کابلستان

پری‌روی گُل‌رخ بُتانِ طراز

برفتند و بُردند پیشش نماز

سپهبَد بپرسید ازیشان سخُن

ز بالا و دیدار آن سروبُن

ز گفتار و دیدار و رای و خرد

بدان تا که با او چه اندر خورد

بگویید با من یکایک سخن

به کژی نگر نفگنید ایچ بُن

اگر راستی‌تان بوَد گفت‌وگوی

به نزدیکِ من‌ْتان بوَد آبروی

وگر هیچ کژَی گمانی بَرَم

به زیر پیِ پیلتان بسپرَم

رُخِ لاله‌رُخ گشت چون سندروس

به پیشِ سپهبد زمین داد بوس

از ایشان یکی بود کِهتر به سال

که او بُد سخنگویِ پُردل به زال

چنین گفت کز مادر اندر جهان

نزاید کس اندر میانِ مِهان

به دیدارِ سام و به بالایِ او

به پاکیِ دل و دانش و رایِ او

دگر کس چو تو ای سوارِ دلیر

بدین بُرز بالا و بازویِ شیر

سه دیگر چو رودابه‌ی خوب‌روی

یکی سروِ سیمینِ با رنگ و بوی

ز سر تا به پایش گُل است وسمن

به سروِ سَهی بر سُهیلِ یمن

همی می‌ چکد گویی از رویِ او

عبیر است گویی همه موی او

از آن گنبدِ سیم سر بر زمین

فرو هشته بر گل کمندِ کمین

به مُشک و به عنبر سرش بافته

به یاقوت و گوهر تنش تافته

سر زلف و جعدش چو مُشکین‌زره

فگنده‌ست گویی گره بر گره

بت‌آرای چون او نبینی به چین

بَر او ماه و پروین کنند آفرین

سپهبَد پرستنده را گفت گرم

سخن‌های شیرین به آوای نرم

که اکنون چه چاره‌ست؟ با من بگوی

یکی راه جُستن به نزدیکِ اوی

که ما را دل و جان پُر از مِهر اوست

همه آرزو دیدنِ چِهرِ اوست

پرستنده گفتا چو فرمان دهی

بتازیم تا کاخِ سروِ سَهی

ز فرخنده‌رای جهان‌پهلوان

ز دیدار و گفتار روشن‌روان

فریبیم و گوییم هر گونه چیز

میان اندرون نیست واژونه نیز

سرِ مُشک‌بویَش به دام آوریم

لبش زی لبِ پورِ سام آوریم

...

***

بازخوانی ادبیات کلاسیک در هفته‌ی آینده:

شاهنامه‌ی فردوسی؛ قسمت سی‌ام؛ بیت 2901 تا 3000

فردوسی » شاهنامه » جلد اول » منوچهر » بخش 9 – رفتن کنیزکان رودابه به دیدن زال زر

خرامَد مگر پهلوان با کمند

به نزدیک ایوان و کاخ بلند

...

تا

...

بدو گفت رودابه: من همچنین

پذیرفتم از داورِ کیش و دین

***

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.