سیاه‌قلــــــــــــــــــــــــــــــم

دانلود گزارش‌های بهمن صباغ زاده

سیاه‌قلــــــــــــــــــــــــــــــم

دانلود گزارش‌های بهمن صباغ زاده

گزارش جلسه مثنوی خوانی به تاریخ 21/6/94

دانلود گزارش مثنوی‌خوانی به تاریخ 13940621 فایل PDF / لینک مطلب / فایل صوتی

به نام آفریننده‌ی زیبایی

درود دوستان عزیز. این هفته نیز شنبه‌شب در جسینیه‌ی صفارشرق در باغسلطانی 9 دور هم جمع شدیم تا شنونده‌ی یکی دیگر از داستان‌های مثنوی باشیم. هفته‌ی گذشته ابیاتی از دفتر اول خوانده شد که مربوط به حکایت یوسف و مهمان و همچنین حکایت مُرتد شدن کاتب وحی بود. این هفته نیز در ابتدای جلسه دکتر رضا نجاتیان خلاصه‌ای از ابیات هفته‌ی پیش را بیان کردند و سپس از بیت 3281 دفتر اول را خواندند و بیت به بیت شرح دادند. بعد از این‌که ابیات مربوط به این هفته خوانده و شرح شد از دوستان شرکت‌کننده درخواست کردند که نظرات خود را راجع به داستان بیان کنند و چند نفری راجع به داستان سخن گفتند. نکته‌ای که به نظر من جای تامل داشت این بود که مولانا در جایی از این ابیات گفته بود: «جمله حیوان را پیِ انسان بکش». اگر این مصرع را خیلی محافظه‌کارانه تفسیر کنیم لااقل معنی‌اش این می‌شود که جایگاه انسان از حیوانات بالاتر است اما به نظر من همین هم جای حرف دارد. من در این جلسه این سوال را مطرح کردم که فارغ از مباحث دینی چرا انسان خود را اشرفِ مخلوقات می‌داند در حالی‌که به مادر زمین بیش از هر گونه‌ای آسیب زده است. انسان شرافت را در چه می‌داند که خود را اشرف نامیده است. دوستان در این خصوص اظهار نظر کردند و بحث‌های عقلی و فلسفی و دینی مطرح شد.

خوشبختانه برنامه‌ی جلسه‌ی آینده نیز مشخص است. هفته‌ی آینده ادامه‌ی همین ابیات را خواهیم خواند و بحث این هفته با موضوع «قیاس و خیالات قیاسی» ادامه خواهد یافت. یعنی هفته‌ی دیگر داستان هاروت و ماروت از دفتر اول؛ و اگر رسیدیم در ادامه‌ی آن داستان همسایه و کر را خواهیم خواند. در ضمن امیدوارم هفته‌ی آینده فرصت شود و بتوانیم بخش معرفی کتاب داشته باشیم. من در چند هفته‌ی گذشته کتاب «مقالات شمس» را برای معرفی آماده کرده‌ام. مشهور است که «مقالات شمس» مجموعه سخنانی است که مراد مولانا یعنی شمس تبریزی در جمع شاگردان مولانا بر زبان رانده است و شاگردان مولانا از حرف‌های شمس یادداشت‌برداری کرده‌اند.

 

خلاصه‌ی داستان (دعای بلعم باعور):

بلعم باعور در زمان حضرت موسی زندگی می‌کرد و مردم به او بسیار اعتقاد داشتند. او بیماران را دعا می‌کرد و ایشان شفا پیدا می‌کردند. پس دچار عُجب و غرور شد و خود را از موسی برتر دانست. وی نزد خدا دعا کرد که موسی و قومش را نامراد کند. اما خداوند کاری کرد که قوم خود را نفرین کرد. داستان زندگی بلعم باعورا را می‌توانید در ویکی‌پدیا بخوانید. (بلعم باعورا در ویکی پدیا)


جلسه در ساعت 21:08 شب آغاز شد.

 

مثنوی معنوی مولوی

نسخه‌ی نیکلسون؛ با توجه به شرح کریم زمانی

دفتر اول؛ بیت 3298

داستان بلعم باعور

 

مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۵۱ - دعا کردن بلعم باعور که موسی و قومش را از این شهر که حصار داده‌اند بی‌مراد باز گردان

بلعم باعور را خلق ِ جهان

سُغبه شد مانندِ عیسیِ زمان

...

 



 


دانلود گزارش مثنوی‌خوانی به تاریخ 13940621 فایل PDF / لینک مطلب / فایل صوتی

به نام آفریننده‌ی زیبایی

درود دوستان عزیز. این هفته نیز شنبه‌شب در جسینیه‌ی صفارشرق در باغسلطانی 9 دور هم جمع شدیم تا شنونده‌ی یکی دیگر از داستان‌های مثنوی باشیم. هفته‌ی گذشته ابیاتی از دفتر اول خوانده شد که مربوط به حکایت یوسف و مهمان و همچنین حکایت مُرتد شدن کاتب وحی بود. این هفته نیز در ابتدای جلسه دکتر رضا نجاتیان خلاصه‌ای از ابیات هفته‌ی پیش را بیان کردند و سپس از بیت 3281 دفتر اول را خواندند و بیت به بیت شرح دادند. بعد از این‌که ابیات مربوط به این هفته خوانده و شرح شد از دوستان شرکت‌کننده درخواست کردند که نظرات خود را راجع به داستان بیان کنند و چند نفری راجع به داستان سخن گفتند. نکته‌ای که به نظر من جای تامل داشت این بود که مولانا در جایی از این ابیات گفته بود: «جمله حیوان را پیِ انسان بکش». اگر این مصرع را خیلی محافظه‌کارانه تفسیر کنیم لااقل معنی‌اش این می‌شود که جایگاه انسان از حیوانات بالاتر است اما به نظر من همین هم جای حرف دارد. من در این جلسه این سوال را مطرح کردم که فارغ از مباحث دینی چرا انسان خود را اشرفِ مخلوقات می‌داند در حالی‌که به مادر زمین بیش از هر گونه‌ای آسیب زده است. انسان شرافت را در چه می‌داند که خود را اشرف نامیده است. دوستان در این خصوص اظهار نظر کردند و بحث‌های عقلی و فلسفی و دینی مطرح شد.

خوشبختانه برنامه‌ی جلسه‌ی آینده نیز مشخص است. هفته‌ی آینده ادامه‌ی همین ابیات را خواهیم خواند و بحث این هفته با موضوع «قیاس و خیالات قیاسی» ادامه خواهد یافت. یعنی هفته‌ی دیگر داستان هاروت و ماروت از دفتر اول؛ و اگر رسیدیم در ادامه‌ی آن داستان همسایه و کر را خواهیم خواند. در ضمن امیدوارم هفته‌ی آینده فرصت شود و بتوانیم بخش معرفی کتاب داشته باشیم. من در چند هفته‌ی گذشته کتاب «مقالات شمس» را برای معرفی آماده کرده‌ام. مشهور است که «مقالات شمس» مجموعه سخنانی است که مراد مولانا یعنی شمس تبریزی در جمع شاگردان مولانا بر زبان رانده است و شاگردان مولانا از حرف‌های شمس یادداشت‌برداری کرده‌اند.

 

خلاصه‌ی داستان (دعای بلعم باعور):

بلعم باعور در زمان حضرت موسی زندگی می‌کرد و مردم به او بسیار اعتقاد داشتند. او بیماران را دعا می‌کرد و ایشان شفا پیدا می‌کردند. پس دچار عُجب و غرور شد و خود را از موسی برتر دانست. وی نزد خدا دعا کرد که موسی و قومش را نامراد کند. اما خداوند کاری کرد که قوم خود را نفرین کرد. داستان زندگی بلعم باعورا را می‌توانید در ویکی‌پدیا بخوانید. (بلعم باعورا در ویکی پدیا)


جلسه در ساعت 21:08 شب آغاز شد.

 

مثنوی معنوی مولوی

نسخه‌ی نیکلسون؛ با توجه به شرح کریم زمانی

دفتر اول؛ بیت 3298

داستان بلعم باعور

 

مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۵۱ - دعا کردن بلعم باعور که موسی و قومش را از این شهر که حصار داده‌اند بی‌مراد باز گردان

بلعم باعور را خلق ِ جهان

سُغبه شد مانندِ عیسیِ زمان

سجده نآوردند کس را دون ِ او

صحّتِ رنجور بود افسونِ او

پنجه زد با موسی از کبر و کمال

آن‌چنان شد که شنیدستی تو حال

صد هزار ابلیس و بلعم در جهان

همچنین بوده‌ست پیدا و نهان

این دو را مشهور گردانید الٰه

تا که باشد این دو بر باقی گواه

این دو دزد آویخت از دارِ بلند

ورنه اندر قهر بس دزدان بُدند

این دو را پرچم به سویِ شهر بُرد

کُشتگانِ قهر را نتوان شمُرد

نازنینی تو، ولی در حدِّ خویش

الله الله، پا مَنِه از حدّ بیش

گر زنی بر نازنین‌تر از خودت

در تگِ هفتم زمین زیر آردت

قصه‌ی عاد و ثمود از بهرِ چیست؟

تا بدانی کانبیا را نازُکی‌ست

این نشان خَسف و قَذف و صاعقه

شد بیانِ عزّ ِ نفسِ ناطقه

جمله حیوان را پیِ انسان بکُش

جمله انسان را بکُش از بهرِ هُش

هُش چه باشد؟ - عقلِ کُلِّ هوشمند

هوشِ جزوی هُش بُوَد، اما نژند

جمله حیواناتِ وحشی ز آدمی

باشد از حیوانِ اِنسی در کمی

خون آن‌ها خلق را باشد سبیل

چون نشد اَعمالِ انسان را قبیل

عزّت وحشی بدین افتاد پست

که مر انسان را مخالف آمده‌ست

پس چه عزّت باشَدَت، ای نادره

چون شدی تو حُمُرٌ مُستَنفِرَه؟

خر نشاید کُشت از بهر صَلاح

چون شود وحشی، شَوَد خونَش مُباح

گرچه خر را دانشِ زاجر نبود

هیچ معذورش نمی‌دارد وَدود

پس چو وحشی شد از آن دَم آدمی

کی بُوَد معذور ای یار سمی؟

لاجرم کفّار را شد خون مباح

همچو وحشی پیش نُشّاب و رِماح

جفت و فرزندانشان جمله سبیل

زان‌که وحشی‌اند از عقل جلیل

باز عقلی کو رَمَد از عقلِ عقل

کرد از عقلی به حیوانات نقل

***

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.