3- شعرخوانی
شعرخوانی با یکصد و بیست و هشتمین غزل از دیوان حافظ، با قرائت استاد احمد نجف زاده آغاز شد. غزلهایی که در جلسه خوانده میشود برگرفته از نسخهی چاپی مرحوم غنی و قزوینی است و به همان ترتیب که در نسخهی قزوینی و غنی آمده است هر هفته یک غزل از دیوان خواجه خوانده خواهد شد. استاد نجف زاده بعد از خواندن غزل خواجه، برخی ابیات و لغات را توضیح میدهند:
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد
بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد
کو حریفی کش سرمست که پیش کرمش
عاشق سوختهدل نام تمنا ببرد
باغبانا! ز خزان بیخبرت میبینم
آه از آن روز که بادت گل رعنا ببرد
رهزن دهر نخفتهست، مشو ایمن از او
اگر امروز نبردهست که فردا ببرد
در خیال این همه لعبت به هوس میبازم
بو که صاحب نظری نام تماشا ببرد
علم و فضلی که به چل سال دلم جمع آورد
ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد
بانگ گاوی چه صدا بازدهد، عشوه مخر
سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد؟
جام مینایی می سدِّ رهِ تنگدلیست
منه از دست، که سیل غمت از جا ببرد
راه عشق ار چه کمینگاه کمانداران است
هر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد
حافظ ار جان طلبد غمزه مستانه یار
خانه از غیر بپرداز و بهل تا ببرد
***
من که بهمن صباغ زادهام یکی از کارهای قدیمیام را خواندم:
بدا به حال شیشهای که سهم سنگ میشود
دلم برای دیدنت چه زود تنگ میشود
برای قلب سادهام که حرف عشق میزنی
هوا تمیز میشود، زمین قشنگ میشود
حکایت دل تو و رسیدن دلم به آن
همیشه داستان سنگ و پای لنگ میشود
ببین چطور چشم من به فرش خیره میشود
چگونه گونهات ز شرم سرخرنگ میشود
دلم چه ذوق میکند، لبت چه تلخ میشود
پُر از شراب میشوم، پُر از شرنگ میشود
چه زود تنگ میشود دلم برای دیدنت
چه زود بین سنگ و شیشه باز جنگ میشود
***
آقای عباس عارفی از دوستانی هستند که به تازگی با انجمن شنبهشبها آشنا شدهاند. ایشان در ادامه چند رباعی و چند دوبیتی خواندند و نظرات دوستان و اساتید را راجع به اشعار خود شنیدند:
***
آقای محمد جهانشیری شاعر بعدی بودند که یک غزل خواندند. ایشان این غزل را به مناسبت روز پدر سروده بودند:
پدر هرچند گاهی تلخ همچون چای بیقند است
ولیکن عاشق شیرینی یک حبّه لبخند است
تنش آماج زخمی از تبرهای زمستانی
دلش آیینهای دور از ریا و ریب و ترفند است
برای بچهها گر دعوی ناباوری دارند
نماد پُرشکوه بهترین عنوان سوگند است
نمیدانی پدر یعنی چه، تا وقتی پدر گردی
نمیدانی چگونه عاشق دیدار فرزند است
لبش خاموش و دستش گرم و پنهان موج احساسش
و چون فرهاد بیپروا به شرط عشق پابند است
دلم گرم است حتی گر که عکسش روی دیوار است
برای تکیه کردن کوه سنگین دماوند است
***
آقای محمود خرقانی شاعر بعدی بودند که به شعرخوانی پرداختند. ایشان ما را به شنیدن دو غزل زیبا مهمان کردند:
روی روزگار نامرادها نشستهای
تا بلند میشوی بایستی شکستهای
پنجره، کرکره، پردههای مات یکسره
داخل اتاق لایهلایه تار بستهای
دل به هر چه میدهی اگر چه سفت و سختتر
سادهتر از آنچه هست باز دل گسستهای
اول مسیر عهد یک گروه یک جهت
بعد هم دو دسته، آخرش هزار دستهای
«آه» توی شعر من کلامی از دو حرف نیست
«آه» یک حکایت است از دهان خستهای
غم فشرده در گلو هزار بغض را، کجاست
شانهای برای انفجار بمب هستهای؟
***
ساعتِ دیواریِ آونگداری خستهام
دَم به دَم، لحظه به لحظه بیقراری خستهام
هر قدم سنگینم از خود، هر قدم انگار که
روی دوش کفشهایم کولهباری خستهام
ایستگاهی بیشروعم رو به سمتی ناتمام
روی ریل بیسرانجامی قطاری خستهام
دور تا دورم پُر از سرگیجههایی یکنواخت
تیکتاکی مسخره دورِ مداری خستهام
تیره و تاریک و تنها ذرّه ذرّه بیصدا
روی دوش لحظهها گرد و غباری خستهام
گاه مثل یک زیارتگاه دور از دسترس
روزها در گوشهای چشمانتظاری خستهام
در فضایی بسته، پشت شیشه، جزوی از زمان
هستم اما زندهای بیاعتباری خستهام
***
آقای اسدالله اسحاقی از شاعران جوان همشهری شاعر بعدی بودند که شعر خود را خواندند. آقای اسحاقی شعر کودک میگویند و امروز در کشور یکی از بهترین شاعران جوان در این زمینه هستند:
شاید که از کوه آمدی
یا شایدم از توی غار
خیلی عجیب و جالبی
نه زشتی و نه شاخدار
کار تو خیلی مشکل است
نزدیک این بانک شلوغ
هی میشماری تند پول
در این صدای بوقبوق
تو فرق داری با همه
هستی تو غولی مهربان
چون جای آتش میدهی
هی پول از توی دهان
***
جیغم هوا رفت
توی کلاسم
یک سوسک دیدم
روی لباسم
شد گوش آن سوسک
از جیغ من کر
آمد معلم
از توی دفتر
افتاده حالا
با صورتی زرد
از جیغ من او
ترسید و غش کرد
***
آقای دانا شاعر بعدی بودند که چند شعر و قطعهی ادبی خواندند:
***
دوست شاعر طنزپرداز همشهری شعری از شاعر همروزگار علیرضا قزوه را جواب گفته بودند. این هفته ابتدا شعر آقای قزوه خطاب به رئیس جمهور روحانی را خواندند و بعد شعر خودشان را:
آنچنان که اهل ایمان گفتهاند
ابتدای قطعه با نام خدا
ای جناب شیخ روحانی، سلام!
بنده حرفی راست دارم با شما
مولوی بلخی عارف یکی
شعر دارد هست بیتش آشنا:
شعر او را پیش از این ها خواندهای
بنده تضمین کردهام آن شعر را
بار دیگر هم بخوان از قول من
میکنم تقدیم با دست دعا:
«ای بسا ابلیس آدم رو که هست»
در لباس جان کری و اوباما
«پس به هر دستی نباید داد دست»
پس به هر پایی نباید داد پا!
علیرضا قزوه
***
قزوه جان، ای شاعر شیرینسخن
میکنم آغاز با نام خدا
قطعهای گفتی تو با اُستا حسن
من بگویم درد دل را با شما
گرچه اشعارت بُوَد شهد و شکر
لیک زین شعرت نمیباشم رضا
راه رفتن با کَری گر منکر است
دست با پوتین نمیباشد خطا؟
یاد تو رفته زمان انقلاب
مرگ میگفتیم ما بر هر دو تا؟
حالیا افتاده اندر دامِ روس
بر خلاف آب در حال شنا
یاد من آمد از آن ضربالمثل
قصهی بامی که دارد دو هوا
تا به کی جنگ و جدل با دیگران؟
تا به کی افتاده در دام ریا؟
سی و سه سال است گفته مرگ بر
هر که میباشد رهش از ما جدا
بر منافق، یر فَهَد یا فتنهگر
بر خر و بر گاو، یا بر کدخدا
دشمنم بشکن زند، ما در هَچَل
جان به لب گردیده در حالِ کُما
چه به دست آمد از این الفاظ مفت
جز برای عدهای نان و نوا
بد به حال مردمان میهنم
خوش به حال کاسب تحریمها
ترس من از داعش و دلواپسان
سر همیبُرَند را با نام خدا
***
شعرخوانی ادامه داشت و دوستان از جمله آقای عبادی، آقای عباسی، آقای میرزابیگی، استاد موسوی هنوز شعر نخوانده بودند که به خاطر شرکت در جلسهی مثنویخوانی مجبور به ترک جلسه شدم.